خوشبختی از آن من میشود



نمیدونم ظرفیت وجودیم چقدر جا داره و تا چه اندازه میتونم همه چی رو توش جا بدم بازم میگم توکل به خدا هنوز هیچ خبری از ها نیست 

مشکلات یکی پس از دیگری ظاهر میشن اولش خودم رو میبازم بعدش که به خودم میام باز امیدوار میشم 

این مدت درگیر سیل بودیم و هستیم بدم میاد نمیتونیم با خیال راحت بیرون بریم و ترس سیلاب تو دلمونه 

دلم لک زده دو نفری بریم بیرون شام بخوریم توی چمن های ساحلی زیر انداز پهن کنم و چای و میوه و بویژه هندوانه بخوریم اما الان که ساحلی بسته ست تا آقای همسر از سرکار برگرده دوش بگیره نزدیک ده شبه و اون موقع هر دوی ما از خستگیِ کار بیهوشیم


برام دعا کنید تا به آرزوم برسم .ممنونم


سال ۹۷ اصلا برای من آخراش خوب نبود چهارشنبه سوری با همسری رفتم خرید وقتی برگشتیم ماشینمون رو یده بودن کمتر از یک ساعت هم تو پاساژها بودیم به همین راحتی دوبار در یک ماه تمام دارایی ما رو برد جایی که ماشین رو پارک کرده بودیم منزل روبرویی دوربین مدا ر بسته داشت فیلم رو بهمون داد حالا یه دیگه گفته یک میلیون شیرینی بدین تا آدرس ماشینتون رو بدم قبول کردیم تا ببینیم راست میگه یا نهتوکل به خدایی که در این نزدیکی ست


همسرم میره سرکار منم میام خونه ی بابام و طبق عادت تبلت رو برمیدارم و اینستا رو باز میکنم کلیپهای تشییع جنازه ی پیام صابری و اشک بروفه و خانواده اش رو میبینم تک تک کلیپهارو نگاه کردم و اشک ریختم حتی هر کلیپی هم چند بار دیدم یاد سانچی افتادم کلیپهای اونم نگاه کردم و اشک ریختم دوباره یهو گفتم آخرش سرنوشت هواپیمای یاسوج چی شد اونم سرچ کردم کلیپهاشو دیدم بازم اشکم در اومد .


واقعا خدا به خانواده هاشون صبر بده سخته چشم انتظار باشی و عزیزت نیاد 

از ایران دیگه داره بدم میاد کشور غم زده ای شده برای پول و صندلی مقام و ت مرتب آدم میکشن دوست دارم هر کسی دستی توی این داغها داره همین درد رو با تمام وجودش حس کنه تا حال خانواده ی سانچی رو بفهمه.


این روزها سرماخوردم طوری شدم حتی حوصله ی خودمم ندارم میرم مغازه تا حقوقی که میگیرم حلال باشه چون تمام بدنم درد میکنه میشینم یه گوشه و زیاد کار نمیکنم خانمهایی که میان خرید میکنن همونجا میمونن و حرفهای دلشون رو میگن تا سبک بشن و برن سراغ کارهای خونه و زندگیشون.

یکیشون میگه همسرم زنش رو طلاق داد دو تا بچه داره بعد از چند سال اومد خواستگاریم قبول کردم اما الان پشیمونم میگه برای بچه هاش مادری میکنم اما همسر سابقش هر روز میاد جلوی در داد میزنه باید بچه هامو بدین خب بیاد ببره مگه من میگم نه اما پدرشون قبول نمیکنه 


یکیشون میگه یه دختر کوچیک دارم شوهرم تو شرکت نفت کار میکنه اما معتاده و هرکاری میکنم ترک نمیکنه

یکیشون میگه با خانواده ی شوهرم زندگی میکنیم اجازه ی حرف زدن ندارم  خانواده ام پرجمعیت هستن نمیتونن برای پسرم سیسمونی بخرن خانواده ی شوهرمم هیچی نمیخرن میگن زوده خب منم شور و شوق دارم دلم میخواد لباسای بچه مو نگاه کنم و کیف کنم 

همینطور یکی یکی میان  خرید میکنن و حرف میزنن و میرن منم در حال سرفه و عطسه و آبریزش بینی هستم فقط گوش میدم البته حرفاشون که تمام شد نوبت خودم میشه میگن خاطره باردار نیستی ؟ میگم نه میگن بابا اشتباه نکن یه بچه بیار بعدش دیگه نیار نازایی زیاد شده میگم هنوز بهش فکر نکردم میگه مگه فکر کردن داره بهم غر میزنن بعدش میگن امان از دست شما عروسهای جدید

فکرم به شدت مشغوله گلو درد بدی دارم و هرکار کردم نتونستم ظهر بخوابم وبلاگها رو یکی یکی باز کردم و 


 خاموش خوندم تقریبا هر روز و یا گاهی دو روز یکبار به وبلاگ نازلی سر میزنم اینبار به دلیلی که بیش از حد


 فکرم مشغوله دیر رفتم وبلاگش  رو بخونم وقتی خوندم هنگ کردم 

سال ۹۱ یا ۹۲ بود که اولین وبلاگم رو ساختم قبلش اصلا نمیدونستم وبلاگ چیه فکر میکردم یه کار بزرگ و


 سخته که فقط آدمهای مطرح میتونن انجامش بدن وقتی وبلاگم رو ساختم و با اسامی واقعی خودم دوستان و خانواده ام شروع به نوشتن کردم نازلی برام کامنت نوشت هنوزم با اون اسم میشناسمش و شماره اش با اون اسم تو گوشیم سیو شده روزهای سخت دادگاه ، روزهایی که از فشار دلتنگی یا استرس کم میآوردم


 کنارم بود اما هیچ وقت نشد تو دلتنگیاش کنارش باشم نمیدونم من مقصرم که کنجکاوی نمیکنم و نمیپرسم یا اون مقصره که همه چی رو توی دلش میریزه


نازلی و ترانه و سها و المیرا از بهترین دوستهای مجازی من هستن همیشه پستهای نازلی رو میخونم و خداروهزار بار شکر نوع نوشتنش درست شده قبلا زیادی کتابی مینوشت


نازلی جان امروز خجالت کشیدم واژه ی دوستی رو برای خودم و تو بکار ببرم  حس کردم دوستیم ظاهری بود 


که ازت بی خبر شدم خجالت کشیدم ادعای دوستی میکنم اما از دلِ پر درد دوستم بیخبر بودم  خجالت


 کشیدم وقتی نوشتی از بهمن ماه بیمار بودی و من نفهمیدم هر چند خودمم از بهمن ماه به دلیلی که میدونی


 حس کردم دنیا روی سرم آوار شد تو حرف بزن تا آروم بشی شاید نتونم مثل خواهر کنارت باشم اما


 بدون تمام سعیمو میکنم مثل یه دوست حداقل کنارت باشم عزیزم حرف بزن بگو چی ناراحتت میکنه


 همیشه گفتم حتی اگر آنلاین نباشم تا بیاییم نت پیامات رو ببینم میخونم و جواب میدم  .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شرکت افشار وبلاگ رسمی مهدی قدیمی آوای باران Jimmy مدیریت و مشاوره برگزاری رویداد مـاده گـرگ وحشـی بلاگ درس خونا تعمیرات تی وی ترجمه دری به فارسی و برعکس - سفارش ترجمه فارسی ایران و دری افغانستان